بهترین هدیه خدا به بهاره و محمدرضا

بله روز یکشنبه بود که به خاله آرزو(دوست مامان)زنگ زدم و گفتم ساعت 17 بیا بریم سونو... با خاله ساعت 17 رفتیم دکتر نادر جمال زاده و سونو کردم... تو 5 هفته و 2 روزت بود... بعد بابا اومد دنبال مامان و رفتیم دکتر صمیمی...    

...

روز شنبه 16 شهریور 1392 بود که بابا واسم یه baby chek گرفت و فهمیدیم بله خانواده ما سه تایی شد... من باور نمیکردم تا اینکه همون شب به آزمایشگاه رفتیم و آزمایش دادم که گفت یک ساعت دیکه بیا جواب بگیر... دلهره عجیبی داشتم... تا اینکه با بابا محمدرضا رفتیم سینما(فیلم گذشته) تا جواب آزمایش بیاد... وسط فیلم بابا زنگ زد و جواب رو پرسید... بله جواب مثبت بود و شما تشریف آورده بودی...  

سلام دلبندم.... این وبلاگ رو من و بابا واست درست کردیم تا وقتی که بزرگ میشی بخونی و لذت ببری... دلبندم زمانی که وجودت تو وجود مامان شکل گرفت یه حس عجیبی به من دادی... تو وجودت رو در شب عید فطر(17مرداد1392)تو وجود مامان گذاشتی... که این بهترین عیدی خدا بود....